این غبار آخر تمام و پشت این دیوارها
صف کشیده درمقابل خوابها، بیدارها
ناگهان شد انقلابی در صفوف واژه ها
رنگ و رو رفته تمام قصه ها ،معیارها
چونکه در رزم دلیران دستهاشان بسته شد
بمب ها را با شرارت ریختند جرارها
آب رابستن کجا درجنگ بوده قائده
یا هجومی وحشیانه بر سربیمارها
خوی نامرد است حمله جانب طفلان شیر
ورنه شیران برده اند روح ازتن کفتارها
خون مظلومان دراین ویرانه ها جاری شده
گرم روئیدن نهالی زیر این آوارها
صلح بااولاد فرعون نخنمای کهنه بود
چون زبان زور تنها وحشت غدارها
شاخه زیتون فریبی بود تا جای تفنگ
دست ها خالی بماند، ربرو جبارها
مبتلای سازشی ازروی ناچاری شدن
خنجری از پشت دردستان این مکارها
علی امیرزاده