نه پرواز کبوترها

نه پرواز کبوترها
نه رعنا بودن قد صنوبرها
نه سرسبزی بستان و
نه دیگر نغمه‌ی مستانه‌ی بلبل...
به چشمانم شگفتیها، قشنگیها
دریغا، هیچ چیز زندگی زیبا نمی‌آید...
نه دیگر دوست می‌دارم طلوع مهر و ماهِ روز و شبها را


تسلای کدامین داغ خواهد بود این محکوم کردنها.

هوا طوفانی و سیلاب، درد‌انگیز
که دریا هم دلی پُر دارد و از چشمه سیراب است
تماشا کن که دیگربار در غزه؛
در این غوغای بی‌رحمی
دو چشمِ بازِ طفلِ بی‌گناهی سیر، دنیا را تماشا کرد...
به واضح دید چشم کوردلها این حقیقت را

دریغا باز حاشا کرد

علی صادقی

دل انگیز و غزل پرداز . باران

دل انگیز و غزل پرداز . باران
چه سرمست و چه خوش آواز . باران

چه دلکش . هم‌نوا باز سوز سرما
صدایش گرم و کوکش ساز . باران

به طبل ریز می‌کوبد زمین را
فرودآید طنین‌انداز . باران


پر از رمز است اما برنتابد
به هر قطره گشاید راز . باران

طراوت بخش . دارد باغ جان را
مسیحانه دمی  دمساز .  باران

رها از غصه‌ها شو . عاشقی کن
بخوان با عشق . شعر باز باران

علی صادقی

از حال دلم از خودم آگاه‌تر است

از حال دلم از خودم آگاه‌تر است
از سایه و از رفیق همراه‌تر است

زورم به کسی نمی رسد جز به خدا؛
دیوار خدا از همه کوتاه‌تر است


علی صادقی