تقــدیر من چـو گرد به دامن نشستن است
شوق فنا یا عطش ِ وصل ؟! هر چـه هست
چــون آب ، بر حرارت آهـن نشستن است
من سـربلند ِ غیـرت خویشم در این مصاف
تــیغ ِ رقیب ، لایق ِ بر تن نشستن است
طـوفان اگــر فــرو بنشیند عجیب نیست
پایان ِ بــی دلیل دویدن ، نشستن است
در راه عشق ... تکیه به تدبیر ِ عقل ِ خویش
با چــتر ، زیر سایه ی بهمن نشستن است