امروز شفق چون تن ِسرخی به صلیب است

امروز شفق چون تن ِسرخی به صلیب است
عادل به سر ِ نیزه وُ بیداد نقیب است

یک دشت عزاداری ِ خورشید و ستارهَ ست
خورشید برای قمرش یار و طبیب است

این سرخی ِشرمی که نشستهَ است بر آفاق
بر خون ِدل زینب و رُباب خطیب است

شرمنده ی دردیست که در چشم حسین است
شمشیر که در سینه ی عباس و حبیب است

این بذر ِدیانت که لگد مال کند اسب
فردا به هزار خوشه وُ صد به جریب است

خونبار ترین حادثه ی جهل ِامیه
درسی ست که روشنگر ایمان و فریب است

فاطمه انصاری مراسخونی