بهارآمد ولی اینک بهارمن
بهار حزن واندوه است
دل ماتم زده ی من باهیچ بهاری شکوفا نمی شودد
تاسایه ی شوم پاییز برسرم باشد
هیچ غنچه ای به فرجام نمی رسد
نوبهارا!!
نوبهارا!!
بیا
بیا که دلم سر ریز شده ازدرد
دیگر بس است
عمرم بسر شد تباه وشد ورفت پای دوست داشتنهای زورکی لبخندهایی که هیچوقت به خنده تبدیل نشد
بیا که من فقط منتظر یک معجزه ام!!!
فاطمه قاسمی
توهمان گل اقاقیای کوچه های تنهاییم هستی که عطرش در اردیبهشت می پیچد
وهوارا عاشقتر میکند به این امیدکه شاید پروانه ای دعوتش راقبول کند
فاطمه قاسمی
نمیدانم باتو چه معاهده ای امضا کردم ترکمنچای یاگلستان نمی دانم؟؟
فقط این رامی دانم
که باوجود تمام
موانع ونارواییها
حاۻر
به
لغوش نیستم
امۻایت را باچه حک کردی؟؟؟ نمی دانم
فاطمه قاسمی