به جز نگاه تو
به جز خلوت چشمانت
ک درگنج دلم لانه کرده،
هیچ چیز را به خاطر نمی اورم
نه آن قله پوشیده از برف را
ونه ان رز زیبایی را
ک در دستانم پر پرش کردی
و نه غار غار آن زاغک تنها
هیج ردی، از خاطره ای نیست
هرچه هست، پیچ وتاب کوچه های
دلتنگی ست
و. اما من هنوز،
در گرگ و میشِ
نگاهت مانده ام
لیلا رضاییان
ازتو با باد می گفتم ناگهان طوفان گرفت
ازتو باخورشید گفتم شعله سوزان گرفت
وصف حالم درنبودت گفتم بااسمان
ابرامد باد تاخت سیلی ازطوفان گرفت
سر نهادم بیابان ازغمت هرنیمه شب
سر دل با سنگ گفتم ناله وافغان گرفت
لیلا رضاییان