دلتنگ بی‌تابی های پاییزم

دلتنگ بی‌تابی های پاییزم
همان لحظه هایی که از فراق
تابستان بی‌هیاهو می‌گرید و
از هجران معشوقش برگ ریزان می‌کند
که شاید کمی آرام گیرد و خاطراتش را
بار دیگر بر صفحه هستی برای آخرین بار
ورق بزند و آن را به آغوش باد بسپارد
پاییز جانم
تو که دلتنگی و من، عاشق دلتنگی های توام
من دلداده تو، تو فقط ناز کن برایم
تا من تورا با خنده های از سر شوقم
آرام کنم تا که کمی لبخند به لب هایت بنشیند
پاییز جانم
آرام باش و خود را در خزان بادهای تند خود رها کن که برگ های زرد و نارنجی به بی‌مهری سوز های زمستان جان می‌بخشند...


مارال کناررودی

به چشم‌هایت که خیره می‌شوم

به چشم‌هایت که خیره می‌شوم
آنقدر جذابیت دارد که انگار
کهکشانی را در
سیاه چاله چشمانت پیدا کرده ام
و سال‌های نوری می توانم
از میان آن، با غرور عبور کنم
بی‌آنکه به درازنایش فکر کنم
بدون درنگ، به تماشای
شکوه و عظمتش
خدا را شکر می‌کنم
و با چشمانی درخشنده
و سرشار از اشکِ شادی آن را
در ذهنم به تصویر می‌کشم
و بر دیواره های خیالم
برای سالهای بعدم می آویزم...

مارال کناررودی