میخواست برای من قصیده بسازدعشق
شراب، غزل شد
ومن
به صُراحی از لب شعرش
حماسه نوشیدم.
محبوبه محمدی
آرزومندم
چو حادثه ای
به وقوع خویش رسیده باشم
تو را بر گیرم
و میان شانه های ابری
در منتهای آسمانی که میستایمش
بنشانم
تا خورشید
از حلول حضورت
در من متجلی شود.
محبوبه محمدی
تورا صدا دانم
میان رقص پر تبسم آب
ز لای پیچش رود
کنار پچ پچ گندم
که از طلای حضورش وضو بگیرمت هرروز
تورا میان غزلهایم
میان آن همه شعله
شبی نه به ناچاری
که از سر شیدایی
چو آتشی که نخواهد سوخت
ببینمت از دور...
محبوبه محمدی
من در جستجوی آن حقیقیت پنهان در خودم.
همان ژرفای تکرار ناپذیر وجود.
در تکرار بینهایت هستی.
جایی که در خود ابدی خواهیم شد.
محبوبه محمدی