جان فرهادت اگر در این جدایی رفت رفت

جان فرهادت اگر در این جدایی رفت رفت
همچو بستانی بکنده سنگ هایی رفت رفت
اشک و آه و گریه‌ی فرهاد را شیرین ندید
قطره قطره خون دل در بی صدایی رفت رفت
گرچه دردریای غم همواره ماغوطه وریم
عاقبت کشتی ما ، بی ناخدایی رفت رفت
سرو باغِ زندگی ناگه به بیداد تبر
از کنارِ باغبان بی خون بهایی رفت رفت
بار دیگر کوزه و جامِ مرا بشکست او

از دلِ دیوانه‌ی من دلربایی رفت رفت
سائلِ اعظم به دنیا گشته این فرهاد ما
عمر من گر پیش چشمش با گدایی رفت رفت
چرخ گردون گر کند یاری مرا در وصل تو
می‌کنم شکر خدا را ور دعایی رفت رفت
هرچه باقر گفت باید گوش میکرد او ولی
عاقبت فرهاد ما با هر ادایی رفت رفت

محمد باقر انصاری

تفکر.علمی فلسفی

تفکر.علمی فلسفی
چون تفکر را خدا برپا نمود
همره آن خلق انسان ها نمود
چون که انسانها همه غرق نیاز
باز شد راه تکامل در فراز
مغزرا از بهر دانش داده است
فکر بهرکشف علم آماده است
مغز ها دنبال کشف عالَم است
کن تفکر تا نهان آید به دست
پس برای کشف فکراین جهان
هر که دارد علم باشد در امان

محمد باقر انصاری

ای انسان

ای انسان
نیست قدرت زان که حق ضایع کنی
راه حق رو تا که خود لایق شوی
معرفت را تو بکن در دل عیان
تا که در دریای حق قایق شوی


محمد باقر انصاری

شبیه بغضم و خیال می کنم که پس شادم

شبیه بغضم و خیال می کنم که پس شادم
صدای تیشه شکسته ی خیال فرهادم
گذشته آب از سرم که دل زدم به دریا من
خدای من گواه در گلو شکسته فریادم
نبوده است در سرم مگر هوای تو هرگز
ببین از آسمان آبی تو رفته پهبادم
چرا به تیر غیب می شود چراغ من خاموش
به ادعای باطل رقیب سست بنیادم
صدای من اگر شکسته در گلو نمی خواهم
هوای خرم بهار خنده ات رود از یادم
تو از کنار حرف های من گذشته ای ساده
تو سرخی شکوفه ای مرا ببخش من... بادم
تو رفته ای غروب مانده بغض را نمی دانم
دلم گرفته گریه می کنم تو فکر کن شادم
تو رفته ای سراغ باقرت نمی گیرم؟
شنیده است گوش نانجیب داد و بیدادم

محمد باقر انصاری

گر چه من تشنه‌ی عشقم, شده‌ام غرقه به غم

گر چه من تشنه‌ی عشقم, شده‌ام غرقه به غم
قصه‌ی هجر و فراقت غم سنگین من است
نکنم شکوه اگر می‌سوزم در تب عشق
عشق آرامش جان و دل غمگین من است
با تو هر جا نگهم بود خدا را دیدم
شاید این در نظر و دیده‌ی حق بین من است
بهترین منبع الهام توایی ای بت من
عشق تو ای بُتِ من چون همه آیین من است
می‌کشم خاک رهت سرمه به چشمان کبود
چون که خاک ره تو مرهم و تسکین من است
پای بر چشم بنه , خانه‌ی من را بپذیر
مهر تو خواسته‌ای در دل دیرین من است
تو مرا امشب اگر راه دهی در حرمت
سر تو در بغلم یک می نوشین من است
دل غمگستر من دوش به من گفت چنین
دیدن نرگس مستت همه تحسین من است
باقر از دست رود رحم بکن ای گل من
عشق تو جان و دلم, در دل خونین من است


محمد باقر انصاری