دلتنگم و نای دلبری نیست مرا عافل از منی و خبر نیست تورا شب ز درد بگریم و سپیده صبح ببینم که ندارمت
غافل از خویشمو دار مکافات خود کرده را تدبیر نیست اشکار
انکه در دامش چنین گرفتار شدم در میان خلق این چنین رسوا شدم
بهر
باور بیقرار اتشم زد در میان کردوگار من که عشقم در بوغ کرنا تا خاوران
حال این گونه پریشان
بی حس وحال نه نای دلبریست و نه تاب دیگریست اینجا میان این همه درد نا باوریست
محمد شریفی
اگرچه
راهمان از هم جدا شد
تو تکه ای از وجودم را با خود بردی
و تکه ای از خود را
به جاگذاشتی.
محمد شریفی
ستاره ای در چشمانت درخشید
ستاره ای دنباله دار,
که به زمین
افتاد.
A star twinkled in your eyes
a shooting star,
that fell
to the ground.
محمد شریفی