چه با شکوه بود برای دلم
قدم زدن در کنار تو
لذتی که هنوز خاطرم را شیرین می کند
و دلم قنج می رود...
محمد صادق بخشی
بلوغ حادثه ای ژرف در نگاه تو بود
و پشت پلک شب اعجاز صبحگاه تو بود
سحر به قامت آئینه در سکوتی سبز
همیشه محو تماشای روی ماه تو بود
مرور کرده ام آیات عاشقی ترا
چقدر عاقبت کار دلبخواه تو بود
به اختیار زد آتش نگاه نافذ تو
به جان هرزه گیاهی که سد راه تو بود
شنیدم از نفس گرم مادرت ای مرد
کسی که در همهٔ عمر تکیهگاه تو بود
ــــ ــــ ــــ
که در قنوت شهیدم به مرگ می خندید
و عاشقانه شنیدم به مرگ می خندید
محمد صادق بخشی
کبوترانه به شوق حضور می آیم
که عاشقانه به دیدار نور می آیم
شبی که یاد تو کردم دلم هوایی شد
به پای بوس تو با شوق و شور می آیم
به اشک زائر دل خسته می خورم سوگند
که دل شکسته ام از راه دور می آیم
تویی غریب نواز و گواه من آهو
به ملک امن و پناهی صبور می آیم
کرم نما و به این خسته دل نگاهی کن
اگرچه دست تهی در حضور می آیم
محمد_صادق_بخشی
تعبیر شد شیرین تر از هر خواب رویایم
درمن تداعی شد بهشت آرزو هایم
اینجا برایم رنگ و بوی دیگری دارد
آرام تر از کودکی محو تماشایم
این که مقّدر بوده یا نه باورم این است
چون قطره ای خوشبخت در آغوش دریایم
دلواپسی هرگز سراغم را نمی گیرد
دور از فریب باغ سبز و سرخ دنیایم
مولا قبولم کرده تا همسایه اش باشم
عمریست مدیون رئوف آل طاها یم
محمد_صادق_بخشی