زیبای من، ای رَسته از دنیای من
بیمارِتَم ای آگه از سیمای من
بی تابِ مَه از سینه رفت این قلب من
بازا که این جان می رود از نای من
صد شعله زد این عشق مَه بر جان من
یک دم بیا خاموش کن این شعله را شیدای من
ای کاش بودم مُحرمت، آغوش مَه با پیکرم
صد بوسه بر لب های مَه، می شد شکوفا جای من
مرضیه فتحیان
ای که افتاد گره در کارت
دیدی آخر شدم بیمارت
تاب تو چون گره ای بر دل من
شده چون مثنوی هفتاد من
در ره تو دل و جان را دادم
چونکه افتاد هوایت بسرم دل دادم
هرصبح هوایت دلم را هوایی کرد
همچو سار ولوله ای در دل من برپا کرد
نیمه شب تا به سحرچشم دلم بیدار بود
در تَه حوضچهی دل عکس تو وا می بود
یک نگاهم به ماه و به آسمان و به مهتاب
آن نگاهم به یار و به دلدار و به مو تاب
دست من خورد به آب و دل من موج گرفت
به تمنای رُخت تا بر ماه اُوج گرفت
چشمه اشک زدل تا به چشم جاری شد
آن زمان عکس تو را حوض در بغل آب گرفت
عهد کردم گره از دل تو وا کنم
ببرم نزد ملک، روزی اغیار کنم
گره کار تو را ،به غرامت سنگین بود
چون که باید گره عشق زدلم وا کنم
مرضیه فتحیان
دل شب نجوا داشت با مهتاب
جیرجیرک حرفا داشت با مرداب
گل نیلوفر هم ناله ها داشت به آه
وزقی غورکنان خود بینداخت به آب
در رهش نیلوفر گشت به ناگه بی تاب
ریشه اش رقص کنان در مرداب
نگران و بی تاب می زند چنگ به آب
تا که یابد آن یار، یاد شبهای شراب
یاد ساقی، یاد بادی، یاد یار و یاد جام
یاد شبهای بیشه زار و یاد مهتاب و سراب
مرضیه فتحیان