خزان طی شدرسیده فصل باران شروعش با شب یلــــدا عزیزان
رسیده فصل ســـرمای زمستان به یمن ماه دی با برف و باران
زمان سوزوسرما برف وکولاک خموشند بلبــلان ، نی با نیستان
نهان شدسبزی باغ و چمن باز نیاید نغمه ازمرغ خوش الحـان
شب یلدا رسید و مهـــر در پی صفا با همـــــدلان پیدا و پنهان
صفایی دارد این سرما و برفش زمستان مهـر دارد همچو یاران
دهد مژده همیــن یلدا بدانید ثمرها خوش دهدهرباغ وبستان
بیاد سبزه و عطـــر دل انگیز بساط همدلی با ، گل عذاران
بچینید روی کرسی بزم،دلشاد که شادی آورد فـــردا گلستان
زسنجد ،آش کشک و هندوانه تناول تا سلامت هم تن و جان
چو حافظ رابخوانید فال در پی امیدی سرنوشت و عهد و پیمان
به یاران مهــربانی شام یلد ا شود گرما ی مهری با زمستان
عجب منما مقـــدم قصه گوید ز یلدا و ز سرما ، برف و باران
منصور مقدم
بر خیز و بخوان نماز دیگر بـر خیز و بخوان نوای داور
با شـوق نماز کن وضوئی با شوق بخوان دعاچو نوحی
جان پاک که شدیقین رهائی با پاکــی دل رسی خدائی
با نیت پاک و دل خـدائی رو ، قبله نمـا به دل صفائی
از حق به طلب تمام یاری با حمد بخوان هرآنچه داری
برگوی صمد امیددلهاست برخوان که احدامیدفرداست
با راکع حق رکوع نما جان کن سجد نمونه ی مسلمان
گر اهـل قنوتی و دعـــائی با ذکررسی هرآنچه خواهی
بر گوی تشهــد و شهادت اقــرار نمـــا به حق ولایت
اقــــرار نمــا امیر و داور با ختم رســـــل بود برادر
با ذکر ســـلام و یاد دلدار امید به دل ز حـــق نگهدار
با دست دعا بخوان خدا را صلوات ســـلام مصطفی را
منصور مقدم
با فکرومنطق درجهان کارت شـود بهتربدان
لا فیدی و دوری زعلم کاهد تورا توش توان
بنگربسی در کار خود تنظیم کن وقت وزمان
آسان نباشد کسب علم ساد ه نباشد درک آن
گر بار داده نخــل بین زحمت کشیده باغبان
کی بی خردرفته به ره با فکرخوددربرد جان
آسان مگیردحق شناس عا قل بود دنبـــال آن
چون علم داری مـی شود انجام آن در هرمکان
از فکر با طل دور شو اینگونه اندیشه گمان
دقت به هر کـاری روا در اجتمـاع یا خانمان
درتربیت وکسب علـم با کارخـــود درســازمان
سهل است اگر هر نیز لکن بدان ای نوجوان
سهلـش مگیرهرکسی پایان ببر نیکــو بران
جدیت و علم وهــد ف بر سروی بین نردبان
منصور مقدم