زندگی را هنرِ رابطه ها میسازد
بَعدِ مرگ هم هنرِ خاطره ها میسازد
آدمی زنده به عشق است و عشق زنده به مِهر
مِهر و عشق را هنرِ عاطفه ها میسازد
مهین بزرگپور سوادجانی
بِهِم گفتی چشات سگ داره بانو
به احترام نشستی با دو زانو
بِهِت گفتم به فکرِ گربه هات باش
که گربه واسه سگ
نمیشه دارو
مهین بزرگپور سوادجانی
بویِ فاضلاب میاد
از تو منجلابِ عشق
بویِ اونکه بی گُدار
میزنه به آبِ عشق
بانگِ خودکُشی میاد
از خرابه هایِ عشق
مثلِ کابوسی که شب
میزنه به خوابِ عشق
عشقایِ تصنعی
باب شده تو عاشقا
با یه عشقم عزیزم
زود میشن خرابِ عشق
عشقِ نابِ الکی
این روزا زیاد شده
تا کسی عاشق میشه
میره تو کتابِ عشق
عشقهایِ تو دل برو
عاشقایِ فانتزی
راضی میرن به قاضی
هر دوشون تو این بازی
هردوشون تو این بازی
مهین بزرگپور سوادجانی
نمان در شب
که شب گهوارۀ گور است
رهایش کن
که صبح نزدیکترین دور است
مهین بزرگپور