من از ناصر هم او خسرو بخوانند

من از ناصر هم او خسرو بخوانند
کتاب سی قصیده بر گزیدم
من از سعدی گلستان مشق کردم
کتاب بوستان بر جان خریدم
من از دیوان حافظ عشق دیدم
وصال و دوری و فرجام دیدم
من از شاه و کتابِ شاهنامه
پدر دیدم که با زانو فِتاده
میان خونِ فرزندش که او را
خودش کشته ندارد راه و چاره
سخنرانی فردوسی چه زیباست
شُکوه و شِکوه دارد در زمانه
من از شمس آب دیدم بر رهی زد
نگارش هین رسد از این میانه
من از وحشی به جز لیلی ندیدم
که مجنون کرد غیثِ این زمانه
من از شهر و کتاب شَهریارش
چرا حالا چرا حالا شنیدم
من از سایه دلی پر درد دیدم
جهان همزادِ دردِ سایه دیدم
حکایت ها شنیدم از بهار و فریدون و فروغ و اصفهانی
من از گشت و گُذارم در شبِ شعر
من عاشق تر زِ مولانا ندیدم
هر چه به جز خیال او قصد حریم دل کند
در نگشایَمَش به رو از درِ دل بِرانَمَش

نازنین جعفری

باز هم موعِد به شنبه شد و دیدار محال شد

باز هم موعِد به شنبه شد و دیدار محال شد
یارم نیامد و چشمم به راه شد
دیدارِ رویِ یار چه دانی چه شد
وَهم و خیال و اضطراب در نگاه شد
باز هم نیامد و روزها گذشته شد
دیدارِ رویِ او با خیال ملال شد
سر خسته تَر زِ خیالش شد و ولی
دیدار، بی قرارِ رخِ یار شد
از من گُذر مکن تو به راحتی که من

روحم شکسته و جانم عذاب شد
من فعل و فاعل شعرم درست نیست
از بس که دیدن رویِ تو محال شد
من اختیار زِ دست داده اَم ولی
صبرم کنار عکس رُخت اِزیاد شد
حالم بد است جمله به جمله شعر من
از قافیه به در شد و بی اختیار شد
دیگر بس است شعرِ من و دیدارِ روی تو
از هر چه مثنوی و غزل بی قرار شد

نازنین جعفری

پاییز می شود که مرا مبتلا کند؟

پاییز می شود که مرا مبتلا کند؟
من زاده یِ دِیَم و مبتلا نمی شوم
من زاده یِ سفیدی برفم نه رنگ ها
من زاده یِ سرما و سردیَم عاشق نمی شوم
فصلِ غروبِ زودرس و تاریکی هوا
من زاده یِ شَبَم و مبتلا نمی شوم
من با صدایِ خش خشِ برگ و خیالِ خیس
من یک غریبه ام و مبتلا نمی شوم
باران که‌ می زند اما ، چرا خیس می شوم
کتمان نمی کنم ولی عاشق نمی شوم
پاییز رنگ ها که رخت ببندد ،
دلم آرام می شود که زمستان بهانه نیست
من در سکوت و سردی و سرما
چرا ، شاید ، کمی ، اندکی مبتلا شوم

نازنین جعفری

بی تو به سر نمی شود این دل ریش ریش من

بی تو به سر نمی شود این دل ریش ریش من
بی تو به سر نمی شود این غم بی مثال من
بی تو کمانه می کند تیر زه کمان من
بی تو به مقصد نرسد نامه ی دلگشای من
بی تو به سر نمی شود حال دل خراب من
بی تو به سر نمی شود بختِ سیاه خواب من
از همه کس بریده ام از همه جا رمیده ام
من به خیال عاشقی از همه دل بریده ام


نازنین جعفری

با تو به درد می‌رسد هق هق گریه های من

با تو به درد می‌رسد هق هق گریه های من
با تو شروع می‌شود روز و شب سیاه من
مثل جنون به من زدی درد شدی به جان من
با تو نفس تمام شد مرگ شدی به جان من
با تو جهان سیاه شد روی سر خراب من
با تو پناه پر کشید از سر بی پناه من
جان تنم گرفته شد تلخ شده مذاق من
خسته شدم دگر برو جنگ شده جهان من

آخر قصه های تو تلخی و بی مروتی است
رفتی و جان گرفته ام بعد تو این حکایتی است

نازنین جعفری