برای آنکه او مرا بنویسد
رویائی شدم که جز
در حال گریز زیستن نتواند
گاه برهنه،گاه پوشیده
به رنگ سیاه چون سایه
عقل ویران شد وجنون
پا به فرار گذشت
از میان ویرانه های دل
درد داشت
که او مطلع شعرش را
فراموشی گذاشت..
نازنین رجبی
با فاصله ای بس خیال انگیز عاشقم باش
بگذار تخیل افسار گسیخته ام
تو را از نو بیافریند
هر روز
تازه
راز آلود
شاید اینگونه در گردباد عادت ها
دیگر رنگ نبازد عشق ما...
نازنین رجبی
برای اولین بار فراتر از خیال تو را خواستم
نه اینکه زیاده خواه باشم نه
من با خیال تو هم سرمستم
قالی نیمه کاره ی خیالات رنگ باخته،
حضورت اما شاید آخرین گره را میزد
واین قالی نیمه کاره ی به دار آویخته ی
خسته ونخ نما شده
عاقبت از روی دار می افتاد….
نازنین رجبی