بهار برای من لب پنجره گل داد
درست وقتی
که ساقه ی سبز حضور تو
زیر سایه ی نور جوانه زد
ودر جاودانه ی افسون نفس هایت
عشق رمیده
باز پیچید به شاخ وبرگ خیال
نازنین رجبی
تو پیدایی قصه های خواندنی قلب منی
از همین روست که کتاب جان من
تنها با بوسه های تو ورق میخورد
نازنین رجبی
در یک زمان بودیم
در یک مکان،
زمان را متوقف کردیم
مکان را دور زدیم،
باز غم بود در دل هایمان
شاید
آوای زخم هایمان یکی نبود
که زندگی مکرر
نت خوشبختی را فالش می نواخت
نازنین رجبی
ساعت هنوز باور ندارد که تو رفته ای و
شب چه خوشبخت است
که هنوز می تواند ادامه بدهد
فارغ از ترس
در این اتاق بیگانه،
وبدبخت
روزی است که از سر حسرت آه می کشد
و جنونی که هنوز موهای سپیدش را
میان این ظلمات افشان می کند
وچشمی که گریان لالایی دلخواه غم را سر می دهد
تا خاطره بارها وبارها ،آبستن عشق شود
نازنین رجبی
این بی قراری ها عاقبت
هر چه قرار بود میان ما ودنیا
زیر پا خواهند گذاشت،
گفته بودم ؛
بیا عاشق باشیم
بی هیچ قراری
که عشق فراریست
از این
مرزهای بی پایان اجباری
نازنین رجبی