در جستجوی راز هستی خویش

در جستجوی راز هستی خویش
در وادی عطشناک و تفته تردید
تا سقف های سرشار آن انوشه رازور
تا عشق
از لابلای خوشه های خشم خدا،
در زخم
در خلسه های تب آلود واپسینِ نگاه
بی حجم و بی کلام
در اندرزهای مهرآمیز آذرباد مهرسپند
در هر سروش باج
در هر سلام به آئینه
در هر صلاتِ ظهر
تو را باز جستم در آن سالها، بی دریغ


گِل اندود از کنایه
گاهی تلخ
پر از استعاره های غریب
شناختم تو را آخر
از مُهر آن سکوت
تو را زمزمه کردم در این سالها، بی گُدار

نیما اختردانش