الفبای زندگی ، جز مهر ودوستی که نیست

الفبای زندگی ،  جز مهر ودوستی که نیست
عاشق در زندگی ،جز عشق ومستی که نیست

گر خواهی الفبای زندگی،   دوستی بکن
جز عاشق ومعشوق برجهان،حقی که نیست

عُمر ماچو! برق وباد، درزندگی  میگذرد
کاش بی غم باشیم،غم جُزکاستی که نیست


غم مخور ای آدم ،بهر دنیایِ دوروز
روزی از آنِ تو،هر روز راعیدی که نیست؟

هرکی  آمد، بر این دنیایِ امروزِ ما
اجل خواهد گرفت،جز اجل غمی که نیست

غم وغُصه وماتم، درکنار ِ بدِ ! بخت!!
هر که راچیزی دوا ست ،جزمرگ!راهی که نیست

هرکه آید این جهان،روزی رَوَد ازبین مان
این همان هجرِ درون ست ،اماجدی که نیست

روزی   !!  کودک وجوان را ،آید بکار
پیر  کند هر آدمی، آدم  فانی !که نیست

بگذار وبگذریم، ازاین روزهایِ ناقُلا
گر نگذری،بُگذرد،جز این راهی که نیست

ای (ولی !!)گفتی  تو ،از الفبایِ زندگی!!
زندگی در عشق ،جزعاشق وراستی که نیست.

ولی الله قلی زاده

یادما در دلها، روزی بیحال می شود

یادما در دلها، روزی  بیحال می شود
در زمان  القاب ما، کال می شود

روز ها ازپی هم  عُمر بسال ها میرسد
لحظه ها ،گه قرن و گه سال می شود

کودک  وجوانیت ، مثل برق   می گذرد
بنگر عُمرت  ،چگونه  صرفِ مال میشود

کودکی ، غم ندارد این دلِ پُربارما
کودک امروز  ،  گرفتار حال میشود

آدمی باغم و غُصه،   بُردبار میشود
پسر روز ی، بابایِ  باحال میشود

یادما گاهی بدل ها ،شادوغمگین میدهد
گاه آدم غمگین ،گاه خوشحال  میشود

عشق ودلدادگی ،یا مال وخود خوردگی
آدمی گه عاشق رو، گاه مال میشود

گاه بایک نگاه  عاشق رویِ آن میشود
عاشقِ چشم خُمار گاه  جمال میشود

ظاهروباطن هر  عشقی جداست
ظاهرش ماه ،باطنش بیحال میشود

فلانی ظاهر وباطن دارد چو ماه
جَوّ نده این قیل وآن قال میشود

اوکه دارد بررخ یارهزاران آرزو
آرزو برهردلی رو به کمال میشود

بترس ز عیب این وآن درقیل وقال
بازنگو هرعیب راشاید جلال میشود

خار وخاشاک رانبین برچهره هربلبلی
باطن رابیاب شاید  او زرّ بال  میشود

اودارد درجهان سیم و زرّی  فَرُّ   رَوان
دست نگهدارروزی بی زرّ ومال  میشود

ای (ولی )دست نگه داراز زبان روزگار
روزگار باتو یا بی تو روزی چال میشود


ولی الله قلی زاده

نمیدانم چرا ،دل غمِ عام داره

نمیدانم چرا ،دل غمِ عام داره
شادی پرکشیده ،ماتم دام داره

شالِ سیاه برویم، چتری کشیده
همی دانم که شانس،  ناکام داره

غم وماتم اگر ،باکس هم نشینه
پریشان حال هم ، با او  وام داره


عزیزا چراشادی نمی آید سُراغم ؟
سراغم رانَگیره   که نازِ نام  داره

غم وماتم ، دوبال  غُصه گشته
نمیدانم چرا عزیز  بی جام مانده

یواش یواش به خیالم سرکشیده
او داند چِشام خوابِ  نا آرام داره

عزیزا غم وماتم را  از من بگیرید
امید دارم گِره ازکار نیازِ وام داره

اگر جام بلا دوستان هر روزنیارند
همی خوشحال که غروبم شام داره

چرا زمانه این چنین کرده روزگارم
که کس طاقت حرفِ.. ناآرام داره

ای (ولی) خواهی شوی باروزگارخوش
بدان تقدیر راز در هرخشتِ خام داره

ولی الله قلی زاده

(زمین راگرشوی غالب،طمع درآسمان داری

(زمین راگرشوی غالب،طمع درآسمان داری
زوقت مردن ازدنیا، نه این داری نه آن داری)

چندروز آمدی دنیا،جهان را کرده ای غوغا
عجب حیوان والایی، این همه شوروژیان داری

گر قناعت پیشه روگیری،مال ومَنالِ جان داری
گرجهانی رابدست آری،طمع دردنیایِ نهان داری

گر قارونِ زمان  باشی، آخر نِسیانِ جهان گردی
پول دارانِ دوران بشمار ، کدام  رادرزمان داری؟

نه ثروت ماند ونه یادی ،کدام مالِک بیاد داری
عجب بهر چند روز دنیا، نه این مانی نه آن مانی

چرا این همه زشت وستم ، به داروندارکردی
آخرش بادرد و فغان ،جوابِ این زیان دادی

بهر چند روزِ سیاست ،دین ودنیارا خیانت
گر سلیمانِ زمان  باشی، مگرآخر امان داری؟

چه دنیایِ پستی ، دراین چندروز دنیایی
سَربُرید انسان ،بدترین حیوانِ جان داری؟

تویِ زمانه جنگ ودعوا ،برسر دین و هم دنیا
همش درد وعَطَش و غَش ،  مگر بگو یَمان داری؟

چاپلوس وآشمال،گشت وهم دَم وهَم بال
با خیانت وطمع،در چشم  زیانِ زبان داری

ای(  ولی) طمع درهرچیز، نقصانِ آدمی باشد
تو آدم باش آدمیّت را،گمان این را نهان داری

ولی الله قلی زاده

زنده را درزندگی شاد نکردن چه سود؟

زنده را  درزندگی شاد نکردن چه سود؟
درزندگی  شادوسرورو کردن چه سود؟

در ین چند روز کلک وفریبت  بهره چه
آخرش بادست ِ تهی  رفتن چه سود؟

ورنه هرزنده ای که زنده نیست
زنده را درگور بالا وپایین کردن چه سود؟


ازروی ادب ومعرفت گاه نگاه کن هیبتش
شاید امروز بفردا نرسد آه دادن چه سود؟

ازروی کنجکاوی درزندگیش چیزی مجوی
تونیکی کن زاحسا نت چرخیدن چه سود؟

((زنده راتازنده هست باید بفریادش رسید
ورنه بر سرمزارش آب پاشیدن چه سود؟

گرنرفتی بر در خانه اش  تازنده بود
خانه صاحب عزا تاصبح خوابیدن چه سود؟))1

تا زمانی زنده هست کن احترام وعزتش
ورنه برمزارش هیا هوی کردن  چه سود؟

تا توانی یاریش کن افتاده را
گرزدست افتاد روحش ناله کردن چه سود؟

بیا ای دوست تازنده ام سرببالینم
بعدِ مرگ من شکوه نکن نالیدن چه سود؟

ای (ولی) کمتربگوی از سودِ سود
سو داده سود گرفت دربالیدن چه سود؟

ولی الله قلی زاده