آهِ من دیشب
به تنگ آمد دوید از سینهام
داشت میآمد بسوزاند تو را نگذاشتم
کاظم_بهمنی
من به بعضی چهرهها چون زود عادت میکنم
پیششان سر بر نمیآرم، رعایت میکنم
همچنان که برگ خشکیده نماند بر درخت
مایهی رنج تو باشم رفع زحمت میکنم
این دهان باز و چشم بی تحرک را ببخش
آنقدر جذابیت داری که حیرت میکنم
کم اگر با دوستانم مینشینم جرم توست
هر کسی را دوست دارم در تو رویت میکنم
فکر کردی چیست موزون میکند شعر مرا ؟
در قدم برداشتنهای تو دقت میکنم
یک سلامم را اگر پاسخ بگویی میروم
لذتش را با تمام شهر قسمت میکنم
ترک افیونی شبیه تو اگر چه مشکل است
روی دوش دیگران یک روز ترکت میکنم
شعر از: کاظم بهمنی
بین صدها سرفرازی یک تباهی لازم است
گاه در چشم خلایق رو سیاهی لازم است
زندگی شطرنج با خویش است، تا کی فکر برد؟
در میان صفحه گاهی اشتباهی لازم است
رشته بین من و "او" با گره کوتاه شد.
معصیت آنقدرها بد نیست، گاهی لازم است
هر که از دل پاکی ام دم زد مرا تنها گذاشت
آمدم حفظش کنم دیدم گناهی لازم است
بعد از این در راه عاشقی هر گناهی می کنم
در پشیمان کردنم لطف الهی لازم است
ما صراط مستقیم بی تقاطع ساختیمگفته "لا اکراه فی الدین" پس دو راهی لازم است...