دلبرا گر صبر من به من، وفا کند

دلبرا
گر صبر من به من، وفا کند
صبر تو به صبر من، جفا کند
لیک همراهی این دو
دل ز هر بندی رها کند


ای زمانه
به گمانم باز آمد، باز آمد
همان حال غریبِ آشنا
زبان حال و سوز دل ما

ای زمانه
بارها گفتند که تو بی وفایی
دل می سوزانی و پر جفایی
گفتم بیش از یکبار سزا نبود
گذر از کوچه دل ما، روا نبود

ای زمانه
چه زود گذرت به کوچه ما افتاد
نوبت سالانه نه، به یک ماه افتاد

یوسف رحیمی

جانا گفتن شعر, هنری خواهد

جانا
گفتن شعر, هنری خواهد
زبان خشک نه! که تری خواهد
تعریف به ضد است گر گوئی
شخم گاو نری خواهد
چرا که هر دمش را
دم دَ دم, دمی خواهد


یوسف رحیمی