بدونِ آنکه بدانم که هستی...
بدونِ آنکه بدانم کجایی...
بدونِ آنکه بدانی،،،
اسیرِ حسِ تو هستم...
....
نه از لطافتِ باران،
نه از نظاره یِ یاران،
نه از سکوتِ شبِ دشت،،،
نمیشوم خوش و سرمست..
فقط به یادِ تو مستم...
۰۰۰۰
مرا ببین ،، کنون ببین،،،
که روی هر که غیرتو
زاشتیاق بسته ام
دریچه ی سلام را..
۰۰۰۰
بیا بیا سلام کن
به این سکوتِ مُبهمم
ظهور کن ،دریچه کن
روزنه یِ کلام را...
مهدی حیدری گودرزی