شب دل تنگی تو حال دلم ابری شد

شب دل تنگی تو حال دلم ابری شد
دیده بارید ,غزل در نفسم جاری شد

خانه ویران و تب دیدنت رویت بسیار
و ز انوار رخت کوخ چنان ,قصری شد

گفتگو بود میان من‌ و ماه و شب و تو
صبح امید برآمد و عجب فجری شد

سینه ام داغ, پراز واژه و مست سخنم
و پس ازبارش دل,عشق چنان چتری شد

جام احساس پر از قهوه ی تلخ قجری
طاقتی نیست مرا , فاصله ها زجری شد

ناز چشمت چو کشیدم ره مجنون رفتم
شب دلتنگی تو , کام چنان زهری شد


فرهاد مرادی حقگو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد