شکستم توبه هایم را، بنوشم باده پی در پی

چرا دیشب به خواب من پریشان آمدی تنها
شدم از واقعیت دور و زندانم در آن رویا

سبک چون کاه بربادم ولی سنگین ترازیک کوه
نرو ای ماه شبهایم ، چه دارم من مگر فردا

شکستم توبه هایم را، بنوشم باده پی در پی
شده تصویر چشمانت،ببین در هر کجا پیدا

نه شیرینی،نه فرهاد،نه لیلایی و نه مجنون
منم یک عالمه حسرت، به گَردم کی رسند اینها

بیا تا ساحل دنیای چشمانم کمی بنشین
بمان تا بشنوی آرامش از امواج این دریا

فرهاد مرادی حقگو

سوز اشعار من از حنجره ای محزون است

سوز اشعار من از حنجره ای محزون  است
شور معشوق چنین از نفسم بیرون‌است

بی تو هر بار اگر قافیه ها تکراریست
کار قلب است طنین غزلم مجنون است

چون شب و روز گذر می کنی اما یادت
جاری و رود دلم ، از غم هجرت خون است

سایه افتاده به برگ و نفس نور برید
روزن چشمه ی چشم تو مرا کانون است

بی خود از عالم و آدم شده ام باور کن
حسرتی نیست که در عشق همین قانون است


فرهاد مرادی حقگو

شب دل تنگی تو حال دلم ابری شد

شب دل تنگی تو حال دلم ابری شد
دیده بارید ,غزل در نفسم جاری شد

خانه ویران و تب دیدنت رویت بسیار
و ز انوار رخت کوخ چنان ,قصری شد

گفتگو بود میان من‌ و ماه و شب و تو
صبح امید برآمد و عجب فجری شد

سینه ام داغ, پراز واژه و مست سخنم
و پس ازبارش دل,عشق چنان چتری شد

جام احساس پر از قهوه ی تلخ قجری
طاقتی نیست مرا , فاصله ها زجری شد

ناز چشمت چو کشیدم ره مجنون رفتم
شب دلتنگی تو , کام چنان زهری شد


فرهاد مرادی حقگو