داده‌ای دل به سرانجامی‌که دلخواه تو نیست

داده‌ای دل به سرانجامی‌که دلخواه تو نیست
سرنوشتت بستهِ‌ی اِبرام و اکراه تو نیست

برستیغ ِناتوانی‌های خود پا‌ می‌کِشی
هیچ پایانی برای ناگذرگاه تو نیست

از نگاه خالی‌ات رد می‌شود هر صبح و شام
آسمانی که میان سینه‌اش ماه تو نیست

مانده ای در عمق تاریک و نمور انتظار
کاروانی در پی کاویدن ِچاه تو نیست

بر فراز کلبه ی قلبت, به اندام فضا
دود رقصانی که می‌پیچد, به جز آه تو نیست

سدِ غم, راه تبسم را به رویت بسته است
این بلندِ بسته, حقِ عمر کوتاه تو نیست

ناگزیری جا شوی در قالب تنگ وجود
هیچ اندوهی شبیه رنج جانکاه تو نیست

درد یعنی در عبور از راه‌های سنگلاخ
همسفر با آن کسی باشی که همراه تو نیست...

غزل آرامش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد