سکوتی پر هیبت
در تاریک روشن دل
چونان نور مهتابی که در شباهنگام بر سکوت کوهساران می تابد
می درخشد
مدعیان دروغین
و هیمنه ی پوشالی شان
به تقدیر
در هم می شکنند
و آنچه از روشنی ست در من متبلور می شود
لبخندی ملیح
از جنس صلابت
بر لبم پیداست
پیش از آنکه به پیشانی نوشت خویش تن داده باشم
بر شکوه سروگونه خویش
و بر امیر دلم
که جز روح بلندی نیست
تعظیم می کنم
سرفرازانه
در این راهی که رو به روشناییست
از پس بلورین شعرهایم
لبخند می زنم
و باز می سرایم:
هیچ گاه
بر سرنوشت باز شکستن
تن نخواهم داد
من هنوز ایستاده ام
مصطفی ملکی