تمام ذهن مرا پر نموده وهم و سراب
که عشق واقعیت بوده یا توهم و خواب
(نخفتهام ز خیالی که میپزد دل من)
که بود عشق تو در کام من, چو طعم شراب
کبوتر دل من جلد آشیان تو بود
چه شد که خانه ی دل را نموده ای تو خراب
برای من تو شبیه هزار معجزه ای
و مومنم به تو پیغمبر بدون کتاب
زبان قاصر من هرگز اعتراضی کرد؟
از این رسالت بی مهریت بدون حساب
پناه این دل رنجور من, کجایی تو ؟
چه آهوانه رمیدی و رفته ای به شتاب
بیا دوباره مرا زنده کن, مسیحایم
که نیست شعر مرا, بی تو هیچ رنگ و لعاب
شهرام_آذین