تمام ذهن مرا پر نموده وهم و سراب

تمام ذهن مرا پر نموده وهم و سراب
که عشق واقعیت بوده یا توهم و خواب

(نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من)
که بود عشق تو در کام من, چو طعم شراب

کبوتر دل من جلد آشیان تو بود
چه شد که خانه ی دل را نموده ای تو خراب


برای من تو شبیه هزار معجزه ای
و مومنم به تو پیغمبر بدون کتاب

زبان قاصر من هرگز اعتراضی کرد؟
از این رسالت بی مهریت بدون حساب

پناه این دل رنجور من, کجایی تو ؟
چه آهوانه رمیدی و رفته ای به شتاب

بیا دوباره مرا زنده کن, مسیحایم
که نیست شعر مرا, بی تو هیچ رنگ و لعاب

شهرام_آذین

باور خویش را ببین تا به کجا کشیده ام

باور خویش را ببین تا به کجا کشیده ام
من عشق را از آن کسی که نیست آفریده ام

(چند به ناز پَروَرَم مِهرِ بُتانِ سنگدل)
چه زخمها چه غصه ها چه دردها چشیده ام

من و خیال خویش را به حال خود رها کنید
که از زمان که از زمین که از همه رمیده ام


گرفته هاله ای ز غم , دوباره شعر های من
و پیله ای ز واژه ها به دور خود تنیده ام

بهار من خزان شد و گرفت رنگ بی کسی
منم درخت خشک غم , بریده ام ,تکیده ام

مرا که بود در سرم هوا و شور عاشقی
بیا ببین که بعد از این به کنج غم خزیده ام

شهرام_آذین

دنیا برای عاشق تنها قشنگ نیست

دنیا برای عاشق تنها قشنگ نیست
دل بی حضور یار پر از شوخ و شنگ نیست

(ای بی‌خبر ز لذتِ شربِ مدامِ ما)
گاهی خبر ز ما چو بگیری که ننگ نیست

در جام وصل ما که خیالی است بی درنگ
کهنه شراب عشق بود, نه ,  شرنگ نیست

عشقت حقیقتی است که در من حلول کرد
این قصه ی خیالی ماه و پلنگ نیست

ثابت قدم بمان تو در این کار و زار عشق
آنکس که هرزه گرد بود جز خدنگ نیست

پر می کشی به شاخه ای از شاخۀ دگر
هرگز نهال عشق بدین بوم و رنگ نیست

باید که با حقیقت عشق آشنا شوی
عاشق اسیر قصه ی هر نام و ننگ نیست

شهرام_آذین

(هاتفی ازگوشه ی میخانه دوش

(هاتفی ازگوشه ی میخانه دوش
گفت ببخشند گنه می بنوش)

از لب تو  (می) اگرم می دهند
مست شوم باز درآیم به جوش

جوششی از عشق که مستانه وار
عالمی از عشق من آید خروش

از تو و از عشق چنان دم زنم
بانگ برآرد به جهانی سروش

گر برسد از لب تو بوسه ای
وقت غنیمت شمرم  وقت نوش

در بر خود گیر مرا یک دمی
حصر نما در تن و من را بپوش

مست توام  , مست چنان که ببین   
میطلبد  (می) ز من این می فروش


شهرام_آذین