کوچه ی دل بی عبورت رنگی از غربت گرفت
چشمهایش از تمام ابرها رخصت گرفت
بعد تو پائیز آمد با دلم همسایه شد
پیچک عشقت ته بن بست دل آفت گرفت
حرف هایت شد شعاری روی دیوار دلم
ترس از داروغه ی غم،کوچه را لکنت گرفت
بعد تو مهتاب هم دیگر از این کوچه گذشت
امتداد این سکوت ماه را ظلمت گرفت
چشم تو چون پنجره تنها امید کوچه بود
آرزوی دیدنت را گردی از حسرت گرفت
رد پای تو درون کوچه می رقصد هنوز
از هجوم خاطراتت کوچه را وحشت گرفت
توگذر کردی از این کوچه،دلم دیوانه شد
عشق بی معنا شد و مفهومی از غفلت گرفت
کوچه ی دل بعد تو متروکه و افسرده شد
کنج تنهایی خزید و با خزان الفت گرفت
سارا اسمعیلی