شکیب خسته دلانی رو نِمی نمایانی
غزال دشت کجایی هر زمان گریزانی
بسوی ساحل دریا تو موج خروشانی
تو نغمه های سکوت در دلِ پریشانی
به دست، باده ی گلگون در میان بگردانی
تو مستِ کهنه شرابی جام مِی گسارانی
به دشتِ لاله و سنبل خار می نرویانی
کنارِ لاله ی گلگون عاشقان بمیرانی
هزار تیره گی ار خیزد سپیده گردانی
به راه غیرِ تو رفتم این خطا بپوشانی
به پای عشقِ تو سوزم که آفتابِ تابانی
دو بال خسته ی جان را تا کِی ام بسوزانی
فراق روی تو را گفتند شام ظلمانی
تو بزمِ عاشق تنها شمع این شبستانی
هوای مهر گرفته رعد و برق و طوفانی
تو آن صدای نهانی بانگ عشقبازانی
سجاد حقیقی