این دله بیچاره ام را پس بده...
این چنین هر روز آزارش نده...
من ندارم طاقته نادیدنش...
پیش چشم هر روزه روز نالیدنش...
این چه رسم دل و دلداری بُود...
روز و شب در گریه و زاری بُود....
نی مگر سالم به دستت دادمش...
پس چرا اینگونه گریان خواهمش....
تو مگر اصلا نداری عاطفه...
کین چنین از دل گرفتی فاصله...
این که دستت دادمش نامش دل است...
نی که از سنگ بلکه از خاک و گل است...
این چنین آن را نگذارش بر زمین...
ناکسان هر روز هستند در کمین...
میگذارن زیر پا تا له شود...
تا که جان از پیکرش بیرون رود...
این جماعت را نباشد کار خوب...
دل کنند سوراخ همچون دارکوب....
میبرند و میخورند دل را به زور...
تا که او را می کشانندش به گور....
این دله بیچاره ام را پس بده...
رحم بر سلطان کن و آزارش نده...
رسول مجیری