تو یوسف منی و من زلیخای توام
بیا که من سالهاست مبتلای توام
بیا و تمام کن این دوری اجباری
که خسته ام زین روزهای تکراری
بیا و ماه شب چهارده من باش
نذار که بگویم کنارم بود ای کاش
دو چشم عاشقم را چرا نمی بینی؟
به جز تو کافرم به خدا به هر دینی
نگاشته ام به یادت هزار هزار غزل
نوشته عشق تو را خدا بر من از ازل
دل ز من برده ای و دانم که می دانی
حدیث عشق را ز چشمم تو میخوانی
و مجنون ترین لیلای این شهرم، فرهاد
نیایی امشب به سراغم رفته ام بر باد
مرا دلبسته ات کردی و خوب می دانی
خدای من شدی بر قلبم میکنی حکمرانی
شعله ملکی