عــــــــرق ریزان وبا اصرار

عــــــــرق ریزان وبا اصرار

هرآنچه زور دارم می زنم

با دست

و با آرنج

وبا سوگند

نمی چرخــــــــــــــــــد

نمی خواهد بچـــــرخد سختِ لا کــــردار

کنارش می نشینم

خسته

درمانده

نگاهش می کنم

حجمی زمخت و سرد و ناهنجار

گره ماند؛ ولیکن کور

وجنسش را نمی دانم

و در تکرار

کمر را سفت می بندم

وحتا تنگ تر از پیش

وشانه می زنم بر شانه اش بسیار

تکانی می خورد اما؛

دوباره باز می گردد بر آن جایی که لعنت بود آن بد کار

ونفرین می کنم این بار

خودم را ؛

روزگارم را

ودنیا را...

عـــــرق ریزان و

عاصی وار

عباس جفره

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد