دلم گرفته است در این فصل خزان پاییزی
دلم گرفته است در این روزهای بارانی پاییزی
دلم گرفته است از امدن این روزهای سرد
هوای دلم شاد نیست از ریختن برگهای در اغوش درخت
برگهای خزان شده از بیداد قدرت و جولان زمان
زمانه سرد و بر رمق شده از نور و گرمای بهار
هوای دلم پر است از ابرهای بارانی
هوای دلم شبیه یک جزیره در اسیر دریاست
هوای دلم شبیه یک رود منتهی به مرداب است
افکارم همه مشغول مظلومان در بند است
بسان طوطی گرفتار در کنج قفس
افکارم همه درگیر این روزهای پر از درد است
دل پر درد و اشفتگی تا کی
اینهمه ظلم وستم تا کی
سوگند به لاله های به خاک افتاده
به غنچه ای جدا شده ز ضرب تیر و گلوله
به اوارگان که به ویرانه آرمیده ای نوید بهار بیا
بیا تو که ای شب سیاه ما را سپیدی ای امید ما بیا
مصطفی خواجه دهاقانی