روی خود پوشاندی و رفتی دلم پاییز شد
بوی عطرت در مشامم قطرهای ناچیز شد
لب فرو بستی نگفتی آرزوی دل صداست
گوشم از نشنیدنت چون کاسه ای لبریز شد
عشق در دل مانده بی تو مثل چای تلخ وُ سرد
روزهایم چون مریضی لایق پرهیز شد
روی آغوش خیالم ناز و شیرین آمدی
چشم ِ من بر راه ِ شیرین ِتو چون پرویز شد
پیک شد رنگم از آن حکمی که در سر داشتی
دل پریشانشد ز هجرت ، قصه وهمانگیز شد
همنشینی با خیالت آتشی بر جان زد وُ
عاقبت عشق تو یک پرونده روی میز شد
فریما محمودی