بر حلقه‌ی درگاهت از بام به هر شامم

بر حلقه‌ی درگاهت از بام به هر شامم
کردم طلب عشقی در گوشه‌ی احرامم

آن چشم خمار تو وان طره‌ی گیسویت
انداخته‌ام یکسر در پرده‌ی اوهامم

چشم و دل من خونین از درد و فراق تو
چون حکم اسیری که در لحظه‌ی اعدامم


مِهرت به دل و جانم بنشسته بیا یک خط
از روی فداکاری بنویس به فرجامم

ذکرت به لب و در جان یک شعله جانانه
انگار بدون تو سرگشته‌ام وُخامم

تا کی به جفا کاری ؟صبرم به لب ِجان شد
ای عشق بیا شاید شیرین شود ایامم

فریما محمودی

در گوشه های زندگی با عالَمی پر درد

در گوشه های زندگی با عالَمی پر درد
از عمق جان من برآید هر دمی یک آه

گویا فقط با شاهدان درد و ویرانی
هر حرف از جانم برآید می‌شود دلخواه

من جان نثارش گشته در شبهای ویرانی
بنشسته اما او به عمق قلب من چون شاه

هنگامه‌ی غم شد زمانی کز برم می‌رفت
جاری شد از رخ سیل اشکم در بُن  ِ یک چاه

سهم من از عشقش از اول صفر بود و من
باید گریزم دیگر از این غصه‌ی جانکاه

وقتی نمی‌بینم کسی همدرد و هم غصه
باید کنم این قصه‌‌ی پر رنج را کوتاه


فریما محمودی

با تمام غرور زنانه

با تمام غرور زنانه
از دو چشمش شد اشکش روانه

در بغل دارد او قاب عکسی
در سکوت شب سرد ِ خانه

غم زده روی دل چنگ ِ سنگین
می‌گذارد سرش روی شانه


شد هوا سرد و باران ِ نم‌نم
می‌نشیند به جان دانه دانه

اوج درد و غمی در گلویش
در سرش صد هزاران بهانه

با نگاهی به فنجان قهوه
بغض کالی که می‌زد جوانه

خاطراتش ورق خورده در ذهن
گوشه‌ی دنج یک قهوه‌خانه


فریما محمودی

دوباره بغض او دیوانه ام کرد

دوباره بغض او دیوانه ام کرد
شراب هجر در پیمانه ام کرد

پناهم داد روی شانه اش وَ
زبان عشق او ویرانه ام کرد

شبی که سوختن در اوج من بود
بدور شمع خود پروانه ام کرد

برای عاشقی در حد اعلی
مرا از خویشتن بیگانه ام کرد

گهی‌نزدیک گه دور از حواشی
به یک جرعه ز می مستانه ام‌کرد

برای ماندنم در پای این عشق
ز راه سوختن دُردانه ام کرد

و این عشق الهی بر سر راه
همیشه راهی میخانه ام کرد

دو صد افسوس از این جای خالی
مرا بی خانه و کاشانه ام کرد

فریما محمودی

در انبوه فقر محبت وَ پائیز

در انبوه فقر محبت وَ پائیز
که این آسمان روح باران ندارد
چه می شد که امنیت آرزو را
سرانگشت های جوانی شمارد

شب است و سیاهی و نومید مطلق
ز شور و شعف من برایت چه گویم
اگر تو بیایی ، در آغوش ِ اَمنَت
بجز شادمانی به گوشَت نگویم

در این حال بد سخت ناکوک گشتم
ازین غربت  ِ زیر  ِ چتر  ِ نگاهت
مدارا بکن با دل من عزیزم
دقیقا زمان  ِ شروع  ِ پگاهت

تمام جهان مرا شعله ای سوخت
و حال خوش لحظه هایم خراب است
چرا این قضا و قدر با دلم نیست
و حکمش در این قصه عین سراب است


فریما محمودی