این سینه گرفتار ِ کمی عشق ِ قدیم است
آغوش پر از وسوسهاش خوان ِ نعیم است
هر شب به سرش فکر ِ پریشان و هیاهو
عاشق به دلش درد زیاد ، سوگ عظیم است
معشوق شده بی خبر از این دل عاشق
انگار میان من و دل راه ِ عظیم است
هر دَم برسد از ره ِ تو سرمه به چشمی
کاو در همه احوال در این کوی مقیم است
آورده به لب عشق ِ تو جان ِ من ِ زخمی
در نزد دلم مرجع عالی وَ زعیم است
بر هر قدمم عشق گذارد دو سه حیله؟؟
هیهات که او قادر مطلق وَ حکیم است
چندی است به لب شادی و لبخند نیامد
ای عشق بیا حال دلم سخت وخیم است
فریما محمودی
یادت شده جاری به لبم ، گوشه ی جامم
امید به دیدار تو شد کار مدامم
کارم شده در قحطی وصلت به شب و روز
توصیف کمالات تو ای ماه تمامم
در حسرت هجر تو در این خانه ی تاریک
حاصل شده انگیزه ی خیزش وَ قیامم
خم گشته دو زانوی من از سختی این راه
تلخ است ز خشم و غضب و قهر تو کامم
برخیز و بیا در بر من تا که ببینی
محتاج کمی حُسن توجه وَ سلامم
در اوج فراموشی و این خانه بدوشی
اسمت به لبم آمد و شد حسن ختامم
فریما محمودی