من امروز اهن سردمکه با اب صیقل خوردمگهی اتش به تن دیدمگهی سندان و پتک خوردمنمیدانی چقدر نرمممبرای بودن با توچقدر حرف مردم خوردمچنان دردی به جانم دادکه گویی استخوان خردمولی آرامشی دارمچرا شمیشر دستیک مردمسیاوش دریابار