نه در رویا

نه در رویا
نه در بیداری و خوابم
گرفتار زمان
در مکانی پیش وجدانم
هزاران لحظه ی بی تو
اسارت رفته ام
من این ظلم بزرگی
که روا کردی
به جان و روح و قلبم
بر نمی‌تابم

تو رفتی
با آنکه می‌دانستی
آرزوی آرزوهایم بودی
و تمام هستی ام
با نبودت
بر وجودم
زخم کاری زدی
مرا نیست کردی در مستی ام

تو رفتی
و پوچ شد
دنیای من از رفتنت
منم تنها ماندم
و آن آرزوهای محال
غم‌های بی‌پایان
و نام و نشانی ماند

فقط از بودنت..

آرش معتمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد