دولت عشق سماواتی، سلیمان را نامدارش کند
هیات بلقیس را یک هدهدِ شهرش،دیدارش کند
مُلک و تخت پادشاهی را طوفانِ ابابیلی نهد
هاتفش با اسمِ الله، چند جهانی را بیدارش کند
شوکتِ سلطانی اش، دیوانِ حیران را دریاها بَرَد
موریانه در عصای سلطه اش،سَر را دستارش کند
جنیان،آن تخت بلقیس را تا چندی درگاهش نهند
لیک دستِ آصفش با یک نَفَس،چشم را چشمدارش کند
رمز و سرّ خلقتش،جز اولیای حق هیچکس را نداد
علم و اسرارِ الوهیت زبانِ عقل، اسرارش کند
صرف و نحو در ابجدِ سرّش به نامحرم مخوان
گوشِ نامحرم به مانندِ کری، سرّ را پندارش کند
صوتِ زیبا و دمِ داوود بر هدهد، ریحانه بَرَد
شکرِ نعمت،آن زبانِ شوقِ داوود را دمیارش کند
ابراهیم اسماعیلی