نمی بینم مسافتی که امروز راه رفتم را نمی بینم

نمی بینم
مسافتی که امروز راه رفتم را نمی بینم
اشکهای گرم و شور امانم را بریده
پهنای صورتم خیس
کامم شور شور
لب‌هایم می سوزد
امروز چندین بار زمین خوردم
حتی چند عابر نگرانم شدند
شرم سار شانه هایم شدم
تحمل هق هقم را نداشتند
زانوهایم را دیدم لرزیدند
میان نگاه همه
.
.
.
پاییز پرسید
چرا میخندی
گفتم به او بگو
زیر باران
لبخندم را ببین...


مرتضی دوره گرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد