تماشای نگاهی محو

تماشای نگاهی محو
مرور شامگاهی چشم به راهی
چشمهایم میان مرور محو نگاهت
و باز تمنای پرسه های شبانه
کامی پر از یک جرعه موکا
تصور رنگ چشمهایت
باز هم موجهای دریا
تعادل ندارند
تو بمان
می روم
تا دورترین گوشه ی دنیایی که با تو ساخته ام
آنجا می مانم
بیا
اگر آمدی ترک بر ندارد !
بغضی که دور از تو ...
ما نحن فیه
برای دوری تو
به وسعت یک اتاق بود

مرتضی دوره گرد

در میان همه مرغان هوا

در میان همه مرغان هوا
دورتر از آن همه مرغ
مرغ دوریست که نزدیک همه میخواند
خیره بودم به عبور رود آن آبادی
ماهی قرمز عیدی که گذشت در میانش به شنا
چو مرا دید چو مرغان هوا پر میزد
من دلم مستعد ماهی بود که در آن سهراب گفت :
ظهر دم کرده ی تابستان بود
اما چایی مادر شده دم من دلم چایی خواست

به گمانم همه لبخند خدا همره چایی بود

مرتضی دوره گرد

چشمهایم روزهایی که بی تو گذشتند

چشمهایم
روزهایی که بی تو گذشتند
را حسابی به یاد دارند
احساسم له و علیه خویشم
محکوم له را طلب میکنند
از تمام احساسم
غرورم مانده بود
ما نحن فیه
غرورم شکست
سازم باز هم از دردم سوخت
خاکسترش را اما اینبار
دریا نبرد
بر ساحل چشمهایم
مبهوت ماند
موجهای دریا تعادلی ندارند
از حکایت چشمهایم
برگرد
ضربان قبل از بیداری
نمک شور از گریه های دیشب
خواب عمیق کمی بعد از هق هق
پرت و پلا میگوید ذهنم
اینها تنها تصور دوری تو به وسعت
یک نَفَس بود


مرتضی دوره گرد

نمی بینم مسافتی که امروز راه رفتم را نمی بینم

نمی بینم
مسافتی که امروز راه رفتم را نمی بینم
اشکهای گرم و شور امانم را بریده
پهنای صورتم خیس
کامم شور شور
لب‌هایم می سوزد
امروز چندین بار زمین خوردم
حتی چند عابر نگرانم شدند
شرم سار شانه هایم شدم
تحمل هق هقم را نداشتند
زانوهایم را دیدم لرزیدند
میان نگاه همه
.
.
.
پاییز پرسید
چرا میخندی
گفتم به او بگو
زیر باران
لبخندم را ببین...


مرتضی دوره گرد