هر صبحهمراه شعرهایم بر می خیزمپرده ی آسمان قلبم راکنار می زنمو برای چشم هایتسپید دم می کنمزیبای منبدان از لحظه ای کهنگاهمان به هم گره خوردطلوع خورشید رااز یاد برده اممجید رفیع زاد