صدای پای آشنا مرا خبر نمیکند
ز کوچههایِ قلبِ من کسی گذر نمیکند
به هر رهی که رفتهام به جز بلا ندیدهام
به شیخِ خوبِ ما بگو، دعا اثر نمیکند
اگر که دیده شد خدا بپرس از او به یک صدا
شب سیاه و تیره را چرا سحر نمیکند؟
طبیب گفته با سفر غمت تمام میشود
تنم به صد کجا رَود، دلم سفر نمیکند
بیا دل مرا بخر، به کنج قلب خود ببر
در این معامله، قسم کسی ضرر نمیکند
برای عاشقت شدن دلِ مرا محک بزن
ببین در عشق تو چو من یکی خطر نمیکند
در این خزان زندگی فقط تو را طلب کنم
کسی تمام عمر خود، چنین هدر نمیکند
مصطفی خادمی