صدای تو
عطری عجیب دارد
بوی عشق می دهد در عصر تابستان
خیال مرا گیج می کند، چون پروانه ای در باد، بلند
صدایم کن
بگذار شهر را عطر تو بگیرد و نام من، را مردم از زبان تو بشنوند
بگذار بوی عشق عصر تابستان شهر را تسخیر کنند
و خیالت در شهر چون پروانه های معلق در باد گیج بزند
صدایم کن
عطر صدای تو به من بال می دهد
این چای سرد هم ماند و خورده نشد،، حتما باز هم پشت ترافیک همیشگی گیر کرده‌ای. می‌دانی جانم، انتظار کشیدن دلهره دارد، دلهره از اینکه نیایی. اما چشیدن این چای سرد ترسناک است بعضی چیزها نباید از دهن بیفتند، چون دیگر طعم گذشته را ندارند، من از خیلی دیر آمدن می‌ترسم.، من از نیامدنت می ترسم،
گذشت،اما فردا شاید خیابان‌ها خلوت باشد، قرارمان فردا، ساعت صفر عاشقی، همان کافه همیشگی. کنار همان میز


صدیقه جـُر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد