پرده های دل احساسی ات را بگشای
تا شاید...
از پنجره عشق تو را فایده داد
یا شاید...
نسیمی خنک از مهر و محبت
به دستان تو خورد
یا شاید...
نغمه باد صبا گوش کنی
که دلش پر خون است
شکوه از شادی باران دارد
یا شاید...
خجل از حال درونم بشوی
تا باشد...
کمی آرام شوی با دل غم دیده من
تا باشد...
کَمَکی رحم به این عاجز دیوانه کنی
تا شاید...
منم آرام شوم
منم از قعر درونم
به سر قلهی روشن برسم
منم از آن ظلماتی که در آن درگیرم
سوی آتشکده روشن عشقت بروم
یا شاید...
سوار بر ابر امید
تا در خانه تو سفر کنم
یا شاید...
سوی رودی بروم
که دلش با تو یکیست
یا شاید...
بر سر ابر سیاه
با قطرات باران
بر سر و صورت تو بنشینم
اما اکنون من
در خودم گم شده ام
در غم هجر تو من
سروی خشک شدم
مهدی مزرعه
از این شاعر بیشتر شعر قرار دهید
چشم