یک قلاب گوشه لپم

یک قلاب گوشه لپم
جدا شده از دیار قومم
کشیده شده بر روی اسطکاک تیز آب
بی جان یا کم جان
زنده به خاطرات دریا
لرزه های ممتد بر آستانه تور
نمناک و لزج
تمنای یک عمق در سطح داغ شن
بیننده اعدام یک عمر آرزو

بر روی پرده ساحل
خوراک دندان صیاد
از ترس دندان کوسه
می شنوم صدای موجی
آن موج امید
شاید دوباره مرا به خود بخواند
آن طنین پر قدرت حاصل باد های شرقی
یا شاید رها کند مرا
از مکش تند طوفان غربی
یا شاید هم همه سراب باشد
شاید همه لطف تیز آفتاب باشد
در فقدان حتی قطره ‌ای باران
اکنون می بینم پولک هایم را
چه به سادگی چه به زیبایی
تزئین ساحل شدند
دیگر لرزه ای هم ندارم
تنها حسرتی پر از آه
پر از نفرین
بر هیئت آن کوسه ظالم
که سرنوشت همه ما را
به دو دندان سپرد
دندان خود و دندان آن صیاد خوش سیما
در سوختن آرام فلس هایم
می سوزم و هیچ نمی گویم
هنگام کشیدن استخوان های تنم
می‌میرم و به آرامی نجوا می کنم :
ماهی ها فراموش کنند
دریا فراموش نمی کند
دریا فراموش نمی کند ...

مهدیار باقرپور

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد