آوار کوچه پس کوچههای خواب شدی
خوابم
سوی مهتاب میبری
هنوز نیمهشب باقیست...
قتل جوانه های شوق
در مارپیچ نحیف رگانم
خونشان از آوخ سکوتم میچکد
میشکنم
زمستان شرم میکند...
از آن سوی خیابان نوری چشمک میزند
مست
تلو تلو
بطری به دست
تف
صورتت محو میشود
همچنان معلق میان خواب هایم
از دفتر تنت برگی میکَنم
مینویسم با همان تک قلم بی رنگ
می افتد
می لغزد
حک می شوم
هنوز تا بیداری راه درازیست...
و این آخرین خواب را تو بخوان
من تصویری از بهترین قربانی شب هایت
امشب مرا تو بکش
با همان ناخن های بی نقش و درخشانت
همرنگ فریاد های من
تو بودی میان آن همه برف
و خیابان و بطری های نیمه پر
سرمه چشمت را کشیدی
چشمانت را ببند
تا با هم بیدار شویم
اما تو خوابم را میخواستی
هنوز از آوخ سکوتم خون می چکد
و تن من
آخرین میعادگاه جنون و زنانگیات
هنوز مهتاب میدرخشد
سحر نیامده
آسمان شعر میشود
و تو
زیر لب خواندی:
دوست دارم
و من
زیر آوار خواب جان دادم...
مهدیار باقرپور