هر کجا سروی اصیل و ریشه دار افتاده است
در جوارش سر به داری بی مزار افتاده است
وای از این پیر جوان کش این زمستان دراز
در مصافش شعر عاصی هم ز کار افتاده است
کودکانه عاشق عیدم ولی در شهر ما
باز هم فصل محرم در بهار افتاده است
خالی از معنا شدم در محضر کوتوله ها
راه دریا سمت رود و جویبار افتاده است
با خودم در جنگم و احساس پوچی می کنم
مثل معشوقی که از چشم نگار افتاده است
حال و روزش مثل ما بیمار و مجنون گونه است
هر که راهش سمت این بیهوده زار افتاده است
محمدحسین ناطقی