واللیل
قسم به شب، که در شبق گیسوان لیلی چه فرزانگان که مجنون شده اند
چیست این منظومه هستی؟
هزاران دین، هزاران راه
هزاران فلسفه ، منطق
دو صد عارف، دو صد عالم
همه مشغول خلق ، مضطرب ، گمراه
من اما گیج و منگ و حیرانم
نه این دانم نه آن خوانم،
پریشانتر از آنم که بایک جمع و حاصل ضرب
خویش را سرگرم یک گفته، یک آئین بخوانم
هزاران پیچ و خم در پیچاپیچ یک گلبرگ می بینم
هزاران قصه در خاموشی هستی، سکوت سوت و کور این ذرات می جویم
نمیدانم کجا بودم، آشنا مقصد در این امواج پی در پی نمی یابم.
به سان دیگران راحت، سوال سخت را پاسخ نمیدانم
به پاهایم رهی را،
به چشمانم فروغی
که بتوان گفت؛
این است آن پایان خوشحالان، رستگاران نکونام
ویا آن عارف واصل دو دست تو بگیرد ، تا راه سعادت،
منزل الهام
در این کوره راه، تیره و سرد بنماید سرانجام.
نمی دانم نمی یابم
کدامین طرح، کدامین رنگ، مرا تا خانه خواهد برد؟
سید قاسم موسوی